فرض میکنیم باران میبارد از پشت پنجره بیرون رو نگاه میکنم. یک پیرمرد یک کیسه پلاستیک روی سرش گذاشته و دارد میدود اثری از بچه هایی که قبلاً با سر و صدایشان همه افراد مجتمع رو کلافه میکردند نیست. احتمالا همه به خانه دویدند و مادرشان لباسشان را عوض میکند.
پنجره را باز میکنم و بالهایم رو باز میکنم. من پرنده هستم. اما چهره مسخره پرنده را ندارم. یک انسانم که دو بال فولادی دارد. چرا بالهایم فولادیست چون نمیتوانم صدای پر بالهای پرندگان رو تحمل کنم وقتی پر پر پر صدا میدهد چندشم میشود.پس من با چهره انسان و بالهای فولادی ام از پنجره پرش میکنم. یک دلیل دیگر برای داشتن بالهای فولادی این است که در این قصه من باید قدرتمند تر از پرنده و انسان باشم. خوب،ما از پنجره پریدیم و حالا در آسمانیمو هم افق با پنجره طبقه 7 بلوک. بالاتر میروم. اصلاً نمیترسم این توهم من است و در این توهم خدای ماجرا من هستم. شیطان ها و همه ان عواملی که نمیشناسمشان میتوانند برای انتقام گرفتن از من همان شب موقع خواب مراجعه کنند.من فعلاً بیدارم . هر بلائی دلتان خواست میتوانید موقع خواب سرم بیاورید. میتوانید عزیزانم را جلوی چشمانم زنده به گور کنید و مرا بترسانید. میتوانید چهره کریه آن خفاش را به خاطرم بیاورید. میتوانید مرا به بختک گرفتار کنید و بعد باعث شوید که من فکر کنم که کلی مرغ و جوجه مرا احاطه کرده اند و من نمیتوانم حتی تکان بخورم و درخواست کمک کنم. البته اینها خاطرات من از اظهار محبت های سابق شما بود. شما میتوانید هر چقدر میخواهید این ماجرا را کش دار بفرماید و طراحی با شماست. نمک و فلفل به چشم من بپاشید بسیار ممنونم.
اما الان این من هستم و این توهمم. من در توهمم آزادم تا نترسم.شما هم هیچ غلطی نمیتوانید بکنید. تا وقت خوابم بروید بخوابید.الان میخواهم تا به اوج بروم و هر کاری دلم میخواهد بکنم! خوب کجا بودیم؟ من و بالهایم و پرواز. از این بالا چقدر زمین کوچک است… چقدر ماشین ها مسخره به نظر میرسند. مثل قوطی های کبریت کنار هم ردیف شده اند. خاک بر سر همه شما که از این بالا ویوئی به این قسنگی دارید اما همین الان دارید با بوق و سر و صدا به هم بد و بیراه میگوئید و پشت سر همدیگر برای سرنشینان ماشینتان غیبت میکنید. ادامه دارد!!!!
Filed under: تخليه افكار من | دیدگاهها برای توهم واقعی بسته هستند