توهم واقعی

فرض میکنیم باران میبارد از پشت پنجره بیرون رو نگاه میکنم. یک پیرمرد یک کیسه پلاستیک روی سرش گذاشته و دارد میدود اثری از بچه هایی که قبلاً با سر و صدایشان همه افراد مجتمع رو کلافه میکردند نیست. احتمالا همه به خانه دویدند و مادرشان لباسشان را عوض میکند.
پنجره را باز میکنم و بالهایم رو باز میکنم. من پرنده هستم. اما چهره مسخره پرنده را ندارم. یک انسانم که دو بال فولادی دارد. چرا بالهایم فولادیست چون نمیتوانم صدای پر بالهای پرندگان رو تحمل کنم وقتی پر پر پر صدا میدهد چندشم میشود.پس من با چهره انسان و بالهای فولادی ام از پنجره پرش میکنم. یک دلیل دیگر برای داشتن بالهای فولادی این است که در این قصه من باید قدرتمند تر از پرنده و انسان باشم. خوب،ما از پنجره پریدیم و حالا در آسمانیمو هم افق با پنجره طبقه 7 بلوک. بالاتر میروم. اصلاً نمیترسم این توهم من است و در این توهم خدای ماجرا من هستم. شیطان ها و همه ان عواملی که نمیشناسمشان میتوانند برای انتقام گرفتن از من همان شب موقع خواب مراجعه کنند.من فعلاً بیدارم . هر بلائی دلتان خواست میتوانید موقع خواب سرم بیاورید. میتوانید عزیزانم را جلوی چشمانم زنده به گور کنید و مرا بترسانید. میتوانید چهره کریه آن خفاش را به خاطرم بیاورید. میتوانید مرا به بختک گرفتار کنید و بعد باعث شوید که من فکر کنم که کلی مرغ و جوجه مرا احاطه کرده اند و من نمیتوانم حتی تکان بخورم و درخواست کمک کنم. البته اینها خاطرات من از اظهار محبت های سابق شما بود. شما میتوانید هر چقدر میخواهید این ماجرا را کش دار بفرماید و طراحی با شماست. نمک و فلفل به چشم من بپاشید بسیار ممنونم.

اما الان این من هستم و این توهمم. من در توهمم آزادم تا نترسم.شما هم هیچ غلطی نمیتوانید بکنید. تا وقت خوابم بروید بخوابید.الان میخواهم تا به اوج بروم و هر کاری دلم میخواهد بکنم! خوب کجا بودیم؟ من و بالهایم و پرواز. از این بالا چقدر زمین کوچک است… چقدر ماشین ها مسخره به نظر میرسند. مثل قوطی های کبریت کنار هم ردیف شده اند. خاک بر سر همه شما که از این بالا ویوئی به این قسنگی دارید اما همین الان دارید با بوق و سر و صدا به هم بد و بیراه میگوئید و پشت سر همدیگر برای سرنشینان ماشینتان غیبت میکنید. ادامه دارد!!!!

آدمهای خوب ولی کم پیدا

من به تازگی با یه دختری صمیمی شدم که قبلاً خیلی کم میشناختمش. یکی از همکلاسی هام بود و در حد اینکه از کنار هم رد شیم و یه سلام و احوالپرسی کوتاه باهم داشته باشیم میشناختمش.
اما دو ترمه که بخاطر اینکه با هم واحدهای بیشتری داشتیم بیشتر با هم نزدیک و صمیمی شدیم. هم دیگه رو یه خونه هامون دعوت می کردیم و چند وقت پیش هم یه مسافرت 4 روزه با هم رفتیم. این مدت خیلی باهم صمیمی شدیم و الان دیگه امکان نداره یه روز ار هم بی خبر باشیم.
یکی از بهترین دوستهامه. حسابی من رو درک میکنه. بخاطر خوشحالی من از خودم بیشتر خوشحال میشه…. یه دوست واقعیه.البته همه چیز متقابله و من هم تمام سعی خودم رو میکنم که براش دوست و خواهر خوبی باشم.
هر چند آدم نقطه ضعف های خودش رو نمیبینه. نمیدونم چیزی دارم که اون رو اذیت میکنه یا نه…. اما از اونجائی که هیچ وقت با هم به مشکلی برخورد نکردیم و اون هم در قوت بخشیدن به رابطمون تلاش میکنه حس میکنم اونم به اندازه من از این دوستی خوشحاله.

این جور آدمها تو زندگی کم پیدا میشن. کسی که از همه نظر حس کنی باهاش تفاهم داری. میشه بهش اطمینان کنی…
من دوستهای زیادی داشتم… اما همیشه یه چیزی باعث شده که رابطم رو باهاشون کمرنگ و گاهی یکدفعه قطع کنم.

برای هر کسی ممکنه پیش بیاد آدمهای خوبی سر راهش قرار بگیرن که مسیر زندگیش با اونها خیلی عوض بشه.
ممکنه دوست دختر،دوست پسر،یا یه دوست معمولی باشه.
گاهی آدم با دیدن یه نفر حس میکنه که بخش گمشده وخالی ای از وجودش داره با وجود اون آدم پر میشه.

نباید از این جور آدمها به راحتی گذشت…. اگه چنین حسی درباره اون ادم بهتون دست داد و حس کردید متقابله،خرابش نکنید…

مگه چند بار پیش میاد که یه نفر انقدر با آدم راحت باشه…. گاهی اوقات با بی خیالی از کنار طرف میگذریم و میگیم نشد دیگه!!
خوب دلیل این «نشدن» چیه؟ چرا به خاطر اون 90 درصد احساس راحتی که با طرفت داری،10 درصد تلاش نمیکنی که اون رو راضی نگه داری؟

من این اواخر خیلی روی این نکته ها کار و روی چند نفر برای آیندم برنامه ریزی کردم!! برای اونهائی که برام ارزش داشتن وقت گذاشتم و بسته به اهمیتی که در زندگیم داشتن یه سری از خواسته هام رو به نحوی برنامه ریزی کردم که در مسیر نزدیک شدن و قوت بخشیدن به ارتباطم با اونها باشن…
و الان از نتیجه کارم خیلی راضی هستم. چون دارم در کنار اونها دوران خوبی رو میگذرونم.

آدمهای خوب رو از دست ندید. خیلی سخت پیش میاد که با کسی آشنا بشیم که بتونه جاهای خالی روحمون رو با قطعات مناسب! پر کنه.

من وبلاگمو میخوام

اینجا یه رستوران هست که بهترین استیک های دنیا رو داره. من مطمئنم هیچ جای دنیا فیله مینیونش رو ندارن و هیچ جا هم اسکالپ گوشتی بهتر از اینجا نخواهم خورد.
من لاغر اندامم و وزنم از یه حدی بالاتر نمیره. این یه نعمت خدا دادیه:دی هر چقدر دلت میخواد میتونی رستورانهای مختلف و غذاهای متعدد رو امتحان کنی و هر چی دلت میخواد بخوری و خیالت راحت باشه که توی بدنت آب از آب تکون نمیخوره. خدایا شکرت!

الغرض سه شنبه ساعت 6 بعد از ظهر با یکی از دوستان بیرون رفتیم و تصمیم گرفتیم یه سر به این رستوران بریم. خوب رفتیم و دیدیم هنوز بستست. مجبور شدیم همون اطراف چرخ برنیم تا باز بشه. چند تا مغازه فروش پوشاک رو دیدیم و برگشتیم و دیدیم هنوز بستست. دوباره کمی پیاده روی کردیم و برگشتیم دیدیم هنوز باز نشده.

سردمون بود و نم نم بارون هم می اومد. یه کافی نت دیدیم که یه بخاری بزرگ هم توش داشت. گفتیم میریم اونجا یه سیستم میگیریم و یه نیم ساعتی وقت تلف میکنیم . گرممون هم میشه تا اون موقع رستوران هم باز میشه.

پای سیستم نشستیم و هیچ سایتی به ذهنمون نمی رسید که باز کنیم و مشغول بشیم تا وقتمون رو بگذورنیم.
انقدر هی سایت سایت کردیم که من زدم Site.com و کلی دو تائی خندیدیم!!
الغرض توی همین بیکاری ها من یهو یادم اومد وبلاگم رو به دوستم نشون بدم… چند تا از پستهای قدیمیم رو بهش نشون دادم و دوتائی کلی وقت گذروندیم.
مثل هم اتاقی بیمار من سلام ! و ماجرای منار جنبان و غیره که خودم خیلی دوستشون داشتم.
خصوصاً این جمله که خیلی بهش اعتقاد دارم:
«»»»دلم برای خدا سوخت! شرط میبندم که وقتی چیزی را به نام «عشق» آفرید و مورد تحسین فرشته های هیجان زده قرار گرقت و با توهمی شیرین، عصاره عنصر مذکور -همین عشق- را به قلب انسانهای مصنوع،چکاند، هر انتظاری داشت جز سو استفاده از این هنر بی همتا و مقدسش!»»»»

همون موقع حال و هوای وبلاگ نویسیم دوباره به سرم و زد… تمام خاطرات اون دوران برام زنده شد. اینکه گاهی حتی از کافی نت خوابگاه می اومدم و وبلاگم رو آپ میکردم…

تازگیا مشغولیتم خیلی کم شده. درسام رو روال افتاده و کارای مقدماتی پایان نامه ام رو هم انجام دادم…. این چند وقته وقت ازادم نسبت به قبل کمی بیشتره و روحیه ام هم خدا رو شکر بزنم به تخته(ناک ناک ناک) خیلی بهتر شده.
اینه که دوباره این وبلاگ آپ خواهد شد به امید خدا.
پس دوباره سلام
__________________________________________________
از اونجائی که میبینم روزهای سه شنبه بازدید وبلاگ خیلی زیاد میشه و دوستان برای زیرنویس سریال HIMYM به اینجا سر میزنن لازمه بگم که یه برگه جدا برای آپدیت هفتگی زیرنویس سریال درست کردم که در همین صفحه اول موجوده. میتونید زیرنویس رو از اونجا بگیرید.

زیرنویس فارسی فصل 6 How I met your mother

 

من و دوست خوبم حمیدرضا تصمیم گرفتیم تا فصل ششم این سریال رو ترجمه کنیم و زیرنویس خوبی ارائه بدیم…. و به امید خدا تا آخرش رو هم پیش میریم..
سعیمون هم اینه که نهایت لذت رو از این سریال کمدی فوق العاده با یه زیرنویس خوب ببریم…. بنابراین من هر هفته زیرنویس قسمت جدید رو اینجا توی وبلاگم قرار میدم و هر هفته 4-5 ساعت بعد از اومدن زیرنویس انگلیسی یعنی حدوداً حدود 2-3 عصر زیرنویس رو ریلیز میکنیم
البته منبع اصلی که این زیرنویس رو قرار میدیم سایت tvshow هست با این آدرس:

30امین کار تیم ترجمه Tvshow فصل ششم سریال How i met your mother
و یا اینجا:

زيرنويس فصل ششم How I Met Your Mother کاری از تیم ترجمه TVshow

زیرنویس فارسی اپیزود اول فصل ششم How I met Your Mother

فونت هما

http://www.4shared.com/file/xlGE56KO/How_I_Met_Your_Mother_-_06x01_.html

فونت یکان
http://www.4shared.com/file/BeiugrYl/How_I_Met_Your_Mother_-_06x01_.html
فونت ترافیک

http://www.4shared.com/file/q9DE4uui/Episode_01_-_Big_Days.html

زیرنویس فارسی اپیزود دوم فصل ششم How I met Your Mother

فونت هما

فونت یکان

فونت ترافیک

زیرنویس فارسی اپیزود سوم فصل ششم How I met Your Mother

فونت هما

فونت یکان

فونت ترافیک

زیرنویس فارسی اپیزود چهارم فصل ششم How I met Your Mother

فونت هما

فونت یکان

فونت ترافیک


زیرنویس فارسی اپیزود پنجم فصل ششم How I met Your Mother

فونت هما

فونت یکان

فونت ترافیک

اینم لینکهای مستقیم دانلودزیرنویس  این قسمت:


لینکهای مستقیم

فونت هما
http://www.fileden.com/files/2010/10/12/2992167//HIMYM – S06E05 – hdtv.xvid.LOL – Homa.zip

فونت یکان
http://www.fileden.com/files/2010/10/12/2992167//HIMYM – S06E05 – hdtv.xvid.LOL – Yekan.zip

فونت ترافیک

http://www.fileden.com/files/2010/10/12/2992167//HIMYM – S06E05 – hdtv.xvid.LOL – Traffic.zip

زيرنويس اپيزود ششم فصل ششم
سريال How I Met Your Mother
(هماهنگ با نسخه HDTV.XviD-LOL و نسخه 720p)

لینکهای مستقیم

فونت هما
http://www.fileden.com/files/2010/10/12/2992167//HIMYM S06E06- hdtv.xvid.LOL – Homa.zip

فونت یکان
http://www.fileden.com/files/2010/10/12/2992167//HIMYM S06E06- hdtv.xvid.LOL – Yekan.zip

فونت ترافیک
http://www.fileden.com/files/2010/10/12/2992167//HIMYM S06E06- hdtv.xvid.LOL – Traffic.zip

لینکهای 4shared

فونت هما
http://www.4shared.com/file/BF_9bUvA…dLOL_-_Ho.html

فونت یکان
http://www.4shared.com/file/0LWqrEAE…dLOL_-_Ye.html

فونت ترافیک
http://www.4shared.com/file/r-t8ixfS…dLOL_-_Tr.html

زيرنويس اپيزود هفتم فصل ششم
سريال How I Met Your Mother
(هماهنگ با نسخه HDTV.XviD-LOL و نسخه 720p)

لینکهای مستقیم

فونت هما
http://www.fileden.com/files/2010/10/12/2992167//HIMYM – S06E07 -hdtv.xvid – LOL – Homa.zip

فونت ترافیک
http://www.fileden.com/files/2010/10/12/2992167//HIMYM – S06E07 -hdtv.xvid – LOL – Traffic.zip

فونت یکان
http://www.fileden.com/files/2010/10/12/2992167//HIMYM – S06E07 -hdtv.xvid – LOL – Yekan.zip

لینکهای 4shared

فونت هما
http://www.4shared.com/file/fwExdv3k…vid_-_LOL.html

فونت ترافیک
http://www.4shared.com/file/LGI9b6qA…vid_-_LOL.html

فونت یکان
http://www.4shared.com/file/lFuBywiG…vid_-_LOL.html

ادامه زیرنویس ها رو از اینجا بگیرید

پاسداری شده: اندر احوالات من و tvshow / رمز: پسورد یوزر ریکاوری :D

این محتوا با رمز محافظت شده است. برای مشاهده رمز را در پایین وارد کنید:

خوشحالیم

قبلاً تو بلاگم گفته بودم که میخوام این ترم درسم رو درست و حسابی بخونم… و این تا حالا برام اتفاق نیفتاده بود که…. معدلم 20 بشه!!!

شاید تو خواب هم نمیدیدم که یه روز دانشجوی ترم دوم کارشناسی ارشدی باشم که معدل ترم دومم 20 بشه!! اونائی که دانشگاه من رو بشناسند میدونند از این استادهای من نمره پاسی گرفتن چقـــــــــــــدر دشواره… چه برسه به 20
همین الان یکی از دوستانم بهم زنگ زد و گفت امروز استادمون دانشگاه بود و نمره های هر 3 درسمون رو آورده بوده و به ترتیب نمره ها چیده بود و من اولین نفری بودم که تو لیستش بودم که هر 3 درسش رو نمره کامل گرفته… الان انقدر خوشحالم که اگر از آسمون سنگم بباره من دستامو میگیرم زیرش و قربون صدقه خدا و آسمون میرم…دی

چیزی که بیشتر خوشحالم میکنه اینه که ، من اراده کرده بودم که این ترم بترکونم! و از اونجائی که هر وقت دلم بخواد تصمیمات خودم رو بی خیال میشم و به ممد آینده می سپرم خوشحالم که بالاخره یه بارم شده ! تونستم رو تصمیم خودم بمونم و اینا

آخیش!! اسمایلی ذوق مرگ:دی
ایشالا همتون 20 بگیرید و بیاید به من بگید و من رو در شادیتون سهیم کنید
ولی دانشجوها باید قبول کنند که هیــــــــچ مزه ای بالا تر نیست از اینکه با تمام وجود فکر کنی مثلاً درس معادلات رو افتادی و بعد بری و ببینی که روی برد نمرت 10 شده!! ان 10 از همه شیرین تره…
ولی تو ارشد از این خبرا نیست:( حالا اونائی که میخونند و حتی نمیخونند هم میدونن…. زیر 12 یعنی افتادن! 12 هم که بشی بازم نگرانی مشروطی و اخراجی داری! 14 هم یعنی پاس:دی

michael jackson – you are not alone

یکی ار بهترین ترانه هایی که تا حالا شنیدم تو تنها نیستی ار مایکل هست…. پر از احساس و اگه حتی یه کم دل آدم غمگین و شکسته باشه این آهنگ حسابی رو اون زخم نمک می پاشه… هر چند نمیدونم چه رازیه که بعضی آهنگ ها با اینکه آدم رو غمگین تر میکنند اما در عین حال التیام بخش هم هستند…. به هر حال انقدر این ترانه رو دوست دارم که ترجمش رو (هر چند سادست و همه بلدن) نوشتم… چون خیلی معنی قشنگی داره…. از اونجائی که ار اون افرادی که تو بلاگ هاشون اسم و متن یه ترانه رو می نویسن اما لینک دانلودش رو نمیذارن بدم میاد پس اینم لینک دانلودش:

http://www.4shared.com/audio/b6Fk-TPE/14-michael_jackson-you_are_not.htm

به روز دیگه گذشت
و من هنوزم کاملاً تنهام
چرا باید اینجوری میشد
که تو اینجا با من نباشی..
تو هیچ وقت خداحافظی نکردی

یکی به من بگه چرا تو باید میرفتی
و دنیای من رو سرد میکردی
هر روز میشینم و از خودم میپرسم
عشق ما چجوری از بین رفت؟
یه چیزی تو گوشم زمزمه میکنه و میگه
«که تو تنها نیستی
من اینجا با توام
با اینکه تو از من دوری
ولی من اینجام که باهات بمونم
تو تنها نیستی
من اینجا با توام»
با اینکه از هم جدا شدیم اما
تو همیشه تو قلب منی
تو تنها نیستی
تنها…. تنها..
چرا تنها؟
یه شب فکر کردم دارم صدای گریت رو می شنوم
و ازم میخوای بیام
و تو رو تو آغوشم بگیرم
من میتونم دعاهای تو رو بشنوم
همه دردهای تو رو خودم به دوش میکشم
اما اول به دستات نیاز دارم
و از اون موقع به بعد ابدیت آغاز میشه
………
هر روز میشینم و از خودم میپرسم
چطوری شد عشق ما چجوری از بین رفت؟
یه چیزی تو گوشم زمزمه میکنه و میگه
«که تو تنها نیستی
من اینجا با توام
با اینکه تو از من دوری
ولی من اینجام که باهات بمونم
تو تنها نیستی
من اینجا با توام»
با اینکه از هم جدا شدیم اما
تو همیشه تو قلب منی
تو تنها نیستی
…..
کافیه 3 کلمه رو بگی
و من به سمت میدوم
دختر تو میدونی من بهت میرسم
من برای تو اونجا خواهم بود

تو تنها نیستی….

«You Are Not Alone»

Another day has gone
I’m still all alone
How could this be
You’re not here with me
You never said goodbye
Someone tell me why
Did you have to go
And leave my world so cold

Everyday I sit and ask myself
How did love slip away
Something whispers in my ear and says
That you are not alone
For I am here with you
Though you’re far away
I am here to stay

But you are not alone
For I am here with you
Though we’re far apart
You’re always in my heart
But you are not alone

‹Lone, ‹lone
Why, ‹lone

Just the other night
I thought I heard you cry
Asking me to come
And hold you in my arms
I can hear your prayers
Your burdens I will bear
But first I need your hand
Then forever can begin

Everyday I sit and ask myself
How did love slip away
Something whispers in my ear and says
That you are not alone
For I am here with you
Though you’re far away
I am here to stay

For you are not alone
For I am here with you
Though we’re far apart
You’re always in my heart
For you are not alone

Whisper three words and I’ll come runnin›
And girl you know that I’ll be there
I’ll be there

You are not alone
For I am here with you
Though you’re far away
I am here to stay
For you are not alone
For I am here with you
Though we’re far apart
You’re always in my heart

For you are not alone
For I am here with you
Though you’re far away
I am here to stay

For you are not alone
For I am here with you
Though we’re far apart
You’re always in my heart

For you are not alone

.

ممّد آينده و ممّد ِ حال

اگر الان در دوران امتحانات و يا نزديك به اون هستيد پيشنهاد ميكنم اين پست من رو نخونيد
البته در يك صورت ميتونيد اين نوشته رو با خيال راحت بخونيد اونم اينه كه وقتي خوندنتون تموم شد با يك اعتماد بنفس قوي كه بر افكارتون حاكمه پنجره رو ببنديد و بگيد «عمراً اين كار رو نميكنم»

حالا اگه بازهم اصرار داريد كه بخونيد خوب بفرمائيد بخونيد به من چه! :

شايد بعضياتون سريال How I Met you mother رو ديده باشيد. يه سريال كمدي كه داستان دوران جواني يه جفت نامزد! به اسم آقاي مارشال و خانم ليلي و دو دوستشون تد و بارني رو به تصوير ميكشه. بسيار فاني و جالب و بسيار آموزنده.
حالا موضوع سريال نيست،موضوع يك جملست كه از زبان اين كاراكترها شنيدم و بي نهايت بهش معتقد هستم.

يه جاي سريال كه درست يادم نمياد كجاش بود آقاي تد به آقاي مارشال ميگه كه چرا از الان نگران اين مسئله اي؟ «بذار مارشال ِ آينده نگرانش باشه،تو الان خوش باش»!! ….. و به نظر من اين اصل زندگي كردنه!

ماها عادت كرديم كه خيلي چيزها رو به خودمون سخت بگيريم… نگران باشيم و خودمون رو از الان درگير آينده كنيم.
اما بهتره مشكلات آينده رو به خودمون در آينده بسپاريم و حالمون رو بسازيم!!

استادمون ميگفت كه ما ايراني ها عادت كرديم هميشه نگران باشيم كه بعداً چه بر سرمون مياد و چه اتفاقاتي قراره بيفته. اما اجانب! در حال زندگي ميكنند و خودشون رو بخاطر آينده نگران نميكنند.

حالا بگذريم از بحثهاي متفرقه اي كه در اين باره پيش مياد اما نكته اصلي اينه كه هر وقت حسابي سردرگم و گرفتار بوديم و نگران اينكه بايد با اين مسئله در آينده چكار كنيم حل ِ اون رو به خودمون در آينده بسپاريم و ذهن خودمون رو در حال رو رها كنيم…

حالا چرا گفتم اين پست بدآموزي داره؟! اينم ميگم

شما فرض كن يه درس مزخرف و سخت داري كه خيلي بهت فشاره آورده، اين درس رو از اول ترم نخوندي و الان بلانسبت ! تو گل گير كردي….
خوب ديگه با توجه به اون جمله اي كه از سريال How I met….. ياد گرفتي ، كتاباي مربوط به اين درس رو بذار تو قفسه كتابات و تا ترم بعد لاش رو باز نكن.
يهو يه بار سنگين از رو دوشت برداشته ميشه… برو آموزش دانشگاه و درست رو حذف كن. خرجش يه گواهي پزشكيه كه اين روزا همه دكترا ميدن.
بيا تو حياط دانشگاه و يه نفس راحت بكش . با دوستات يه رستوران خوب برو و براي خودت يه جشن كوچيك بگير و شاد باش و ! بذار ممد* ِ آينده نگران اين درس باشه!
و به ممدّ آينده بگو از اول ترم درس بخونه كه پايان ترم نگران نباشي!

پاورقي:
ممد* : اشاره به شخص خاصي نيست. بايد يه اسم استفاده ميكردم و جز ممد چيزي به ذهنم نرسيد

نكته 2: اين ترم تو زندگي من از اين خبرا نيست. چرا؟ چون من ترم پيش ممد بودم و الان ممدْ ِ آيندم! پس راهي جردرس خوندم ندارم! :دي

اولین نگاه

اولین بار که با اون آدم صحبت کردم احساس کردم که یه جای کار این آدم می لنگه. وقتی صحبت میکرد حس میکردم که اعتماد بنفس نداره.
نه اینکه جوری صحبت کنه که انگار کم آورده. بر عکس خیلی هم ادعا داشت و با اعتماد بنفس صحبت میکرد اما زنگ خطرهای احساسم بهم میگفتند که اعتماد بنفس ابن انسان کاذبه.
چون آدمی که بخواد از محسنات خودش در لفافه صحبت کنه و در لابلای حرفاش به پولش،یا موقعیتش،خانوادش،دوستان معروفش،هنرهائی که داره و … اشاره کنه بدتر خودش رو ضعیف نشون میده و نمیدونه که داره با زبون بی زبونی بهت میگه «ببین فلانی من خودم به تنهایی هیچی نیستم و اینائی که بهشون اشاره کردم منو بزرگ جلوه میدن!»

خلاصه یه مدت گذشت و من به احساسم توجه نکردم. اما بعد از یه مدت یکی از حرکاتش به شدت منو شوکه کرد و من بودم که به احساس اولیه ام درباره این فرد اعتماد نکردم و این وسط متضرر شدم!

این اتفاق درباره خیلی از آدم ها برام پیش اومده. از دوستهام گرفته تا همکلاسی هام تا ملاقاتهای خانوادگی و ….

بنابر تجربه الان دیگه به احساس اولیه ام که تو نگاه اول یا مکالمه اول با افراد دارم اعتماد میکنم و همونجا تصمیم میگیرم چقدر میشه به اون فرد اعتماد کرد و باهاش جلو رفت و صمیمی شد.
شما هم به این احساساتون اعتماد کنید! ضرر نمیکنید.
———–
پاورقی: شرمنده دوستان که یه مدته فرصت نشده به بلاگاشون سر بزنم. به یادتون هستم و مشکل اینترنت من همین دو -سه روزه حل میشه و گرنه اهواز رو رو سرشون خراب میکنم!
به امید خدا ما هم دوباره قاطی ADSL ای ها میشیم:دی

دعا

برای خودت دعا کن…
خدایا بیار اون روزا رو که… :
1. سرما خوردم و گلوم درد میکنه و صدام گرفته ولی عصبانی نمیشم و به صدای خش دار خودم خندم میگیره…
2.یه سگ دنبالم بیفته و من بدو و اون بدو… و وقتی از دستش نجات پیدا میکنم قهقهه بزنم و بخندم… و به عنوان یه خاطره خنده دار توی وبلاگم بنویسمش

3.یه جک تکراری و بی مزه بشنوم ولی بخندم

4.شب بیام خونه و لباسهام بوی مزخرف استالدهید رو بده اما اما با حوصله برم دوش بگیرم و حتی وقتی زیر دوشم لبخند روی لبم باشه و با بوی شامپو حال کنم!

5.توی جاده های شمال در حال سفر باشم … ماشینمون پنچر بشه… من از ماشین پیاده بشم و از منظره ها لذت ببرم!

5.دو روز به کتونی های آدیداس بنفش خالخالی فکر کنم که توی فلان فروشگاه دیدم و تو اون دو روز فقط و فقط فکر و ذکرم این باشه که اونا رو بخرم… و فرشته ی روی شونه چپم خفه خون بگیره و نگه که «خوب حالا فرض کن اینا رو خریدی ، که چی حالا؟!»

دعای عجیبی نیست ها…!

وقتی دلخوشی بزرگی توی زندگی آدم باشه، همه وقایع تلخ و کوچیک رو تحت الشعاع قرار میده و اونا رو بی اهمیت میکنه !

وقتی اون دلخوشی توی زندگی آدم باشه، میشه با اعتماد بنفس تمام تو روی اخموی مشکلات لبخند زد و حتی از مصیبت هم لذت برد!
من واسه اون دلخوشی دعا میکنم…
بخدا!

به امید اون روزا
آمین